علی آخرتی
"تالار آيینه" نوشته اميرحسن چهل تن، موسسه انتشارات نگاه. تهران 1382
بی شک تاریخ ایران و بخصوص بخش معاصرآن براي دراماتيزه شدن از استعداد بالایی برخوردار است. دالان های پر ابهام این تاریخ و وقایعی که بخش عمده ی آن پشت پرده ها رقم خورده، به روشنی گواه این استعداد بالقوه است. و بی تردید یکی از مهمترین برهه های این تاریخ لا اقل برای ما ساکنان ِ امروزین ِ ایران زمین ، روزگار ِ مشروطه است : اولا به سبب مطرح شدن خواست هایی که پیش از آن در تاریخ ایران بی سابقه بوده ؛ موضوعاتي مثل پارلمان ، قانون ، حقوق ملت و...و طبیعتا تبعات اولین برخوردهای جامعه ی سنتی ِ ایران با مفاهيمي كه پيش تر متعلق به اين جامعه نبوده اند. و دوم آنكه پس از گذشت صد سال از مشروطيت اين موضوعات همچنان مهم ترين موضوعات جامعه ما بشمار مي روند.
از سوي ديگر ما تصویر مبهمي از آن دوره يِِ تاريهي داریم ، عدم ِ وضوحي که اينك به يكي از مختصات حيات اجتماعي- سياسي ما تبديل شده است. کافیست در مورد هر حادثه اي به اخبار روزنامه ها ، صدا و سیما ، رسانه های خارجی و گفت و گو های در گوشی مردم توجه کنیم ؛ این همه تفاوت گویای عدم شفافیتی بارز است. و این عدم شفافیت تا بدان جاست که امروز و پس از گذشت تنها صد سال از آن روزگار گویی معیارهای مقبول و مطرود بودن افراد به کلی تغییر کرده و عجیب اینکه این تغییر به مدد حافظه ی تاریخی کوتاه مدت ما مردم ایران در نهایت ساده گی انجام پذیرفته
اين موارد و بسیاری موارد دیگر از این دست است که این رویداد تاریخی را مورد توجه بسیاری هنرمندان از جمله داستان نویسان قرار داده و از این بسیار، تعدادی موفق شده اند آن را درخدمت هنر خلاقه ی خود در آورند که امیرحسن چهل تن و رمان ِ تالار آیینه اش در این زمره اند.
بهروز شیدا، منتقد، در مقاله ای این رمان را رمان زمان می داند رمانی که در آن یک دوران تاریخی به عنوان ظرف زمانی ِ رمان حضور دارد وبه اعتقاد او آنچه رمان زمان را از رمان تاریخی جدا می کند حضور چهرهای غیر تاریخی در رمان و نقش پررنگ تخیل نویسنده در آن است
رمان روایت ِ داستاني ِ زنده گی خانواده ای است در دوران مبارزه مردم علیه استبداد ِحکومت قاجار، تلاش آزادی خواهان ، مقاومت ها، مخالفت ها ، چند دسته گی ها ، شایعات و در یک کلام همگامي با تب و تاب ها و بیم ها و امید های مشرو طه خواهی که به صورتهای مختلف زنده گی افراد خانواده را تحت تاثیر قرار می دهد. رویدادها و حوادثِ تاریخی تماما مستند است و با این وجود همه آنها جز پيش زمینه ای برای داستان نیستند ؛ آن چه ما از تاریخ مشروطه می دانیم و در رمان آورده شده همه بیرون از خانه در جریان است و ما فقط تاثیر غير مستقیم آن را در افراد خانه می بینیم. خانه ای که گاه وسعت کشور را به خود مي گيرد؛ نمادی از ایران ، با زنی ( شاه زمان ) بد حال که سر انجام به دردی هزاران ساله ( استبداد ) می میرد و در آخرین روزهای زنده گی از ترسش از تاریک ماندن خانه می گوید و مردانی که توان روشن نگه داشتن چراغ خانه را ندارند
رمان زمانی به طول دو سال را در بر میگیرد از تابستان 1285 هجري شمسي در بخش اول تا تابستان 1287 در بخش ِ پایانی.
بخش ِ اول شرح ما جرای تجمع مردم در مسجد آدینه است. ماجرایی که در نوزدهم تیر ماه 1285 و پس از دستگیری شیخ محمد واعظ رخ مي دهد ، تلاش طلاب مدرسه حاج ابوالحسن برای آزادی او ، گرفتن او از دست قزاق ها و دستور شلیک از جانب احمد خان...
" - احمد خان امر به شلیک می دهد ، جخت همانجا به ران اذیب الذاکرین تیر می خورد.... درهمین حیص و بیص یک سید – بمیرم الهی – یک بار کتاب زیر بغل از درس بر می گشته ؛ به نایب احمد تغیر می کند... " - 1
احمد خان با شلیک گلوله ای که از زیر پستان ِ چپ ِ سید وارد و از تخته پشتش خارج می شود او را می کشد ، مردم جنازه سید عبد الحمید را به صحن مسجد می آورند ، شیخ محمد سر و صورت به خون او رنگین می کند و در میان صدای ضجه زنان و مردان سیف الدین میرزا و یک دسته قزاق از پی نعش سید داخل میشوند...
حال ، زنان ِ خانه (شاه زمان ، نیر زمان ، ماه رخسار ، مهر اعظم و دده ) هم به مردم می پیوندند ؛ در میانه راه صحبت از رفتن ِ آقای طباطبایی به مسجد و حرکت شیخ فضل الله از سنگلج است. شمار انبوهی در مسجد گرد می آیند و پس از خروج، زنان با دسته ای از قزاقها درگیر می شوند.
روز بعد درگیری زنان و قزاقها شدید تر است...
"امروز از بیرون آمدن زنان جلوگرفتند و هر که را از ایشان می دیدند ، می گرفتند و در قراولخانه نگه می داشتند ، زیرا دیروز میان یک دسته از آنان با سربازان و قزاقان کشاکش رخ داده بود " - 2
با این وجود زنان دوباره به خیابان می آیند و در گریز از دست گروهی از سواران است که ماه رخسار از دیگران جدا شده و گرفتار قزاقان به قراولخانه فرستاده می شود ، اگر چه سر انجام همراه دیگر زنان موفق به فرار می شود.
در رمان ماجرای مسجد آدینه همین جا خاتمه می یابد اما در واقع این همان اتفاقی است که به بست نشینی علما در قم انجامید و نهایتا آن بست نشینی تا کناره گیری عین الدوله و صدور فرمان مشروطیت ادامه یافت
در بخش دوم رمان دختر ها راهی برای ورود به جلسات مخفیانه پدر می یابند ؛ دیوار ته صندوق خانه حایل باریکی است که شب ها آن دو را به خود می خواند تا گوش به دیوار ، دل به صداهایی بسپارند که تا صبح از اتاق پدر شنيده مي شود. صحبت از محموله ایست که از انزلی آمده و همينطور از دوستان قفقازی ، علی موسیو و مواد منفجره و اینکه شیخ فضل الله و سید اکبر شاه مخالفت با مشروطه را علنی کرده اند. پس مشروطه مستقر شده ، مظفر الدین شاه فرمان مشروطه را دستینه نهاده و دوستان قفقازی همان مجاهدان هستند؛ آزادی خواهان ِ ساکن ِ قفقاز و علی موسیو بنیانگذار مجاهدان آذربایجان و " مرکز غیبی " ؛ گروهی که با تاسیس انجمن تبریز ابتدا به یاری مشروطه خواهان تهران برآمد و سپس در دوران استبداد صغیر خود نمادی از مشروطه در ایران شد. مخالفت شیخ فضل الله و سید اکبر شاه با مشروطه نشان از آغاز دودسته گی ها دارد
دودسته گی ای که چندی بعد شاه زمان بر آن صحه می گذارد: "شاه زمان گفت: در همین طرف که ما هستیم دودسته گی هست. قانون خواهی و شریعت خواهی ! گمان می رفت هر دو یکی باشد. شیخ نوری مگر در این سو نبود ؟ حالا قانون را خلاف شریعت می داند.
... – حاجی شیخ و امثال او از اول هم اینطرفی نبودند. مشروطه را رواج شریعت می دانستند حالا می بینند نه اینطور نیست. از همه مهم تر ، آن دارودسته جیره بگیر محمد علی میرزایند." - 3
در یکی از همین مجالس شبانه است که شرح بمب گذاری در نزدیکی خانه علاالدوله را از زبان حیدر خان می شنویم. و باز در شبی دیگر رای گیری برای ترور اتابک امین السلطان:
" – لا شبهه بیش از این نمی توان تصمیم گیری را به تاخیر انداخت. همان طور که می دانید این آقا بیش از هفتاد وکیل را با رشوه و غیره ذالک به طرف خودش جلب کرده است. دلایلی هست که قضیه حضرت عبدالعظیم را به همین آقا متصل می کند ، به واسطه پولی که جهت بست نشینان فرستاده بود ، تا آن غائله را بر پا کند.
حاجی ملک المتکلمین گفت:حاجتی به ذکر مجدد مفسده های این ملعون نیست بنده نظرم به رای گیری ست اگر به صدور حکم اعدام منجر شد آنوقت می توان راجع به نحوه آن شور کرد." - 4
مراد از قضیه حضرت عبدالعظیم بست نشينی ِ علماء مشروعه طلب به مخالفت با آزادی خواهان در حرم حضرت عبدالعظیم است ، بست نشینی ای که با همراهی شماری از مردم و حمایتِ دربار و سید کاظم یزدی آغاز شد و علی رغم مخالفت مجلس ، مشروطه طلبان ، آخوند خراسانی و شیخ مازندرانی از نجف مدت زیادی ادامه یافت. دراین غائله خرج ِ بستنشینان را شیخ فضل الله نوری می داد و از دیگر اقدامات علما در این غائله انتشارلایحه هایی در نفی و مذمت مشروطه بود که در رمان از زبان آرمن معلم سر خانه ی دختر ها از آن با خبر مي شويم:
" - لایحه بامزه ای ست. بامزه از این جهت که این بار حرفها را بی پرده زده اند ؛ اینکه این مجلس مشروعه نیست چون صحبت از افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان می شود چرا که می خواهند صنایع فرنگ را به این مملکت بیاورند و صحبت از آزادی و برابری می شود. اینکه چرا سر سال سید عبدالحمید ، زردشتی ها را به مسجد راه داده اند و یا گورش را گلباران کرده اند. اینکه چرا در جشن سالگرد مشروطه مادامهای فرنگی را به بهارستان راه داده اند و کتیبه های زنده باد مساوات و زنده باد برادری و برابری به در و دیوار زده بودند. گفته است جماعت آزادی خواهان ایران ناتورالیست و بابیست هستند و این دو فرقه در فکر تبدیل سلطنت اند. گفته است مطبوعات نباید مطلقا آزاد باشد چرا که این آزادی منجر به چاپ کتاب های ولتر فرانسوی می شود." - 5
اما سرانجام این بست نشینی با ترور امین السالطان پایان یافت - 6 -. تروری که در خانه ی میرزا طرح آن ريخته شد و چندی بعد صدای مداوم کوبیده شدن درِ خانه ، در نیمه های شبی تابستانی حامل خبر اجرای ماموریت بود: "میرزا به فانوس خیره شد تخم چشم اش گر گرفته بود و دلواپسی دختر ها را بیشتر میکرد. - اتابک به سزای کارهایش رسید و بعد به زمین نگاه کرد: اما عباس حیف بود. حیف بود؛ چه جوانی! خودش را هم زده ! " - 7
عباس؛ عباس آقا صراف تبریزی جوانی بیست ودو ساله که پیش تر از حضورش در جلسات مخفیانه ی میرزا و علاقه اش به ماه رخسار مطلع شده بودیم ، پس از ترور ِ اتابک خودش را هم به ضرب گلوله ای از پا در می آورد. جنازه اش مدتی به همان حال روی زمین می ماند تا سرانجام ماموران دولتی شبانه آن را به خاک می سپارند: "... امنیه ها کتف های نعش را گرفتند و کشیدند. سورچی به کمک می آمد که نعش عباس بر خاک لغزید و با همان جلیقه و شلواری که به تن داشت ، به گودال افتاد. - حرمت میت را نگهدارید جوانها! امنیه ها با صدای بلند خندیدند و به گودال خاک ریختند. پاهای عباس از مچ بیرون بود. امنیه ها کمی دیگر روی پاها خاک ریختند و با بیل به پاها کوبیدند تا فرو رفت.... سورچی گفت: غسل و کفن که نداشت ، لا اقل فاتحه ای بخوانیم. " - 8
اما این هم پایان ماجرای عباس آقا نیست. چند روزی بعد جنازه را مجددا بیرون آورده و از ترس مشروطه خواهان کفن کرده و دوباره به خاک سپردند: " -... بعد از آن از ترس آنکه مبادا ملت باز خواست کند و بی دینیشان معلوم شود شبانه آمدند و جنازه را از میان گودال بیرون آوردند ، پیراهن و شلوار از بدن او بیرون کردند و دو سه ذرع پارچه سفید به او پیچیدند و او را مثل اول دفن کرده و به آن سید مزاربان که سر قبرستان است سپردند ، اگر کسی بیاید و از غسل و کفن این جنازه بپرسد ، بگو ، غسل دادند و کفن نمودند و با حنوط دفن کردند.... " - 9
این ها همه مدتی پس از جشن ِ سالگرد فرمان مشروطه است که در رمان به تفصیل توصیف شده ؛ تلاش چند روزه ی انجمن ها برای برپایی جشن ، تجمع مردم در میدان بهارستان ، طاقهای آذین بندی شده ، فرش ها و گلدان ها ، نور ِ چراغ و جار و فریاد ِ " زنده باد مشروطه ":
"- سر در مجلس طاغی زده بودند. دو سوی آن دو طاق دیگر و در سوی جلو خان مجلس طاقهای بیشتر. مردم هم چنان که می گذشتند شیشه های شربت و لیموناد را از این دست می گرفتند و شیشه های خالی را از دست دیگر پس می دادند " - 10
و پس از آن در روز ِ دوم ، گلباران ِ گور مظفرالدین شاه توسط وکلای دارالشورا و اعضای ِانجمن ها. به جز همه اینها در جای جای ِ رمان سخنانی را از زبان مردم می شنویم که آنها نیز بیانگر گوشه هایی از واقعیت است. آمدن این حرف و حدیث ها در رمان نتیجه حضور فخر الحاجیه است. خواهر ِ میرزا که بر خلاف برادر با مشروطه و مشروطه طلبان میانه ای ندارد و حتی به پیروی از مشروعه خواهان آنان را بابی می خواند. هم اوست که پای ماه رخسار را به مجالسی باز می کند که در آن جز لعن و نفرین چیزی نثار آزادی خواهان نمی شود. در راه یکی از همین مجالس است که به جمعیتی بر می خورند که با " چوب و دشنه " به سمت میدان توپخانه حرکت می کنند و پیشاپیششان صنیع حضرت سردسته ی اوباش چاله میدان در حرکت است. "ماه رخسار مرد تنومندی را دید که پیشاپیش می رفت. پیش ِ قدم هایش راه باز می شد و جا سنگین و پر هیبت می نمود. "-11
و آن گاه در خانه صحبت ها همه از آن ماجراست ، از غائله ی میدان توپخانه که با حمله یِ عده ای اوباش به مجلس آغاز شد و پس از تجمع علما و دسته هایی دیگر از مردم در میدان توپخانه به اعلام جنگی آشکار با مجلس و مشروطه تبدیل شد. "دره الدوله گفت: خون این بابیها هرچه بیشتر به زمین بریزد ، بهتر است. اگر چه زمین را نجس می کند. ... خانوم فاطمه با صدای بلند گفت: ما الان نباید اینجا نشسته باشیم. از گذر حاج نایب که می آمدم ، دیدم آقا خلیل معمم را سوار درشکه میبرند. پرسیدم کجا ؛ گفتند ، آقا می رود میدان توپخانه. همه مشروعه طلبان جمعند ما الان باید آن جا باشیم وا اسلاما بگوییم و قرآن سر بگیریم. ... زن ِ موقر گفت: شیخ نوری را هم به ظن قوی به میدان می برند. " - 12
صدای شلیک می آید، شهر درالتهاب مي سوزد. صحبت از سنگر بستن ِ مجلس و مسجد ِ سپهسالار است. ازبستن ِ راه جلوی مجلس توسط مقتدر نظام سر دسته ی اوباش ِ سنگلج و حرف هایی که هر کدام چون تیری سینه ماه رخسار را هدف می گیرد و در این میان تنها نجم السحر است که به گمان هواداری از عروس ِ آینده اش گاهی به دفاع از او بر می خیزد. " -... سعد الدوله برای چه امروز مشروطه خواه شده است ؟ برای دشمنی با عین الدوله که وقتی حکومت تهران را داشت ، دستور داده بود زلف ایاز جلفش را ببرند وگرنه برای تجار قند ککش هم نمی گزید. زنها به تصدیق سر تکان دادند. خانوم فاطمه گفت: بهبهانی را بگو ! همه این بلوا را محض دشمنی با عین الدوله راه انداخت. برای استقبال از پسرش از عین الدوله کالسکه می خواهد. عین الدوله پیغام می دهد ، این کارها را اتابک می کرد ، ما کالسکه دولتی را نمیتوانیم برای استقبال آقا زاده بفرستیم. به تریج قبای ِ آقا بر می خورد." - 13
و بحث هم چنان ادامه دارد ؛ درباره ی ملک المتکلمین و اختلاف اش با عین الدوله سر ِ ولایتعهدی سالار الدوله ، وکیل مجلس شدن ِ معین التجار بوشهری باهزار تومان پولی که به پسر آقا داده و همينطور وارد شدنِ دامادِ آقا به مجلس بدون آنكه انتخاب شده باشد. " دره الدوله گفت: حاج شیخ فضل الله را که تا از خانه به مسجد بیاید ، چند بار عبا عوض می کرد ، همین ها خانه نشین کردند. خانه ای نبود که پاره ی عبای آقا را محض تبرک روی طاقچه نداشته باشد. نجم السحر به انکار سر تکان داد: ای بابا ، او هم سر موقوفه قائم مقامی با دو تا سید چپ افتاد نه سر مشروطه. او از همه بیشتر سنگ به دامن دارد. ... خانوم فاطمه خواست تا حرف را تمام کند: شیخ نوری راست می گوید تا قرآن هست به قانون احتیاجی نیست. تکالیف ما توی قرآن از معاشی گرفته تا معادی معین شده است. اینها زور بی خودی می زنند. نجم السحر گفت: او هم حسادت به رونق بازار ِ این دو سید می کند ، وگر نه چه مشروطه ای ، چه مشروعه ای ؟ " - 14
این بخش با حضور ِ زنان در میدان ِ بهارستان و منبر رفتن سید اکبر شاه به پایان میرسد. تا در بخش پایانی ِ کتاب شاهد ِ به توپ بستن مجلس در تیر ماه 1287 باشیم ؛ هول و هراس ِ حاکم بر شهر، رفتن شاه به باغشاه ، شمشیر برهنه کردن ِ شاپشال ، بریدن سیم های تلگراف ، هرج و مرج سربازان سیلاخوری در شهر و در نهایت به توپ بستن خانه بانوی عظمی و مجلس و آوردن پیکر زخمی و نیمه جان میرزا به خانه
-------------------------------------------------------------
منابع
اول: چهل تن ، امیر حسن: تالار آیینه. چاپ سوم. موسسه انتشارات نگاه. تهران 1382. ص 10
دوم: کسروی ، احمد: تاریخ مشروطه ایران. چاپ نوزدهم. موسسه انتشارات امیر کبیر. تهران 1378. ص 99
سوم: چهل تن ، امیر حسن: تالار آیینه. ص 75
چهارم: همان. ص 172-173
پنجم: همان. ص 168
ششم: " یک نتیجه دیگر کشته شدن اتابک بازگشتن حاجی شیخ فضل الله و دیگران به خانه های خودشان بود. زیرا چنانکه پس از مرگ اتابک دانسته شد ، در رفت ِ آنان را در عبدالعظیم اتابک از کیسه خود می داد ، و چون او کشته شد دیگر کسی پولی نداد و پیشوایان دین با سختی روبه رو شدند و چاره ای جز آن نمی دیدند که دست از کشاکش بردارند و به تهران برگردند." کسروی ، احمد: تاریخ مشروطه ایران. ص 457
هفتم: چهل تن. همان. ص 189
هشتم: همان. ص 198
نهم: همان. ص 198
دهم: همان. ص 161
یازذهم: همان. ص 211
دوازوهم: همان. ص 212-213
سیزدهم: همان. ص 215
چهاردهم: همان. ص 217-218
چاپ این صفحه
بازگشت: به بالای صفحه
به صفحه قبل