شعری از دهخدا در سوگ میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل که به جرم فعالیت های آزادیخواهانه در دوره نهضت مشروطیت به دار آویخته شد



یاد آر
مرده
یادآر ز شمع
علی اکبر دهخدا
بگذاشت ز سر سیاهکاری
ای مرغ سحر، چو این شب تار
رفت از سر خفتگان خماری
وز تحفه روح بخش اسحار
محبوبه نیلگون عماری
بگشود گره ز زلف زر تار
واهریمن زشتخو حصاری
یزدان به کمال شد پدیدار
یاد آر
مرده
یاد آر ز شمع
تعبیر عیان چو شد تو را خواب
ای مونس یوسف اندر این بند
محسود عدو به کام اصحاب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند
آزاد تر از نسیم و مهتاب
رفتی بر یار خویش و پیوند
در آرزوی وصال احباب
زان کو همه شام با تو یک چند
یاد آر
شمرده
اختر به سحر
ای بلبل مستمند مسکین
چون باغ شود دوباره خرم
آفاق نگارخانه ی چین
وز سنبل و سوری و سپرغم
تو داده ز کف قرار و تمکین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
ناداده به نار شوق تسکین
زان نوگل پیش رس که در غم
یاد آر
فسرده
از سردی دی
بگذشت چو این سنین معدود
ای همره تیه پور عمران
بنمود چو وعد خویش مشهود
وان شاهد نغز بزم عرفان
هر صبح شمیم عنبر و عود
وز مذبح زر چو شد به کیوان
در حسرت روی ارض موعود
زان کو به گناه قوم نادان
یاد آر
سپرده
بربادیه جان
ای کودک دوره طلایی
چون گشت زنو زمانه آباد
بگرفت ز سر خدا، خدایی
وز طاعت بندگان خود شاد
گل بست زبان ژاژخایی
نه رسم ارم، نه اسم شداد
ماخوذ بجرم حق ستایی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد
یاد آر
خورده
تسنیم وصال
بازگشت :     به بالای صفحه       به صفحه قبل